حالا که دیوونتم تنهام میزاری ! اینه رسمش ؟!

باز به دفتر تنهایی هایم نگاهی تازه می اندازم … و من تنها حرفهای نگفته ای را مرور می کنم که شاید روزی بخوانی و شاید هم…. اما هر چه هست قلبم را به انتهای حسرت می برد…

مهربانم بدون تو شبها غم را به آغوش می کشم… و به یاد تو خواب قاصدک را زیر و رو می کنم و تنها به عمق جاده ی ماه سفر می کنم .

برای سفر عاشقانه کجارو انتخاب می کنی؟

بهترینم حضور تو در همه ی لحظه های من اگر چه محسوس نیست اما همیشه آرامش قلبت را در بند بند وجودم احساس می کنم و تنها یاد نگاه توست که خورشید آرزوهایم را بر فراز آسمان عشق به درخشندگی گوهرهای ناب محبت می تاباند … چشمهای تو وسعت آسمان حضور را به زندگی من می بخشد …

نمی خواهم به افسانه ی بی تو بودن فکر کنم… قصه ی عشق من و تو افسانه نیست که با حقیقت فاصله داشته باشد … ماجرای ما داستانی واقعی و شیرین است که پایانی ندارد… مگر با مرگ….

ای کاش بودی و اشکهای غلتیده روی گونه هایم را با دستان گرم مهربانت پاک می کردی شاید این بهانه ای بود برای احساس ناب نوازش دستانت بر روی چهره ی خسته و تنهایم….

حرفهای نگفته ای که شاید همیشه نا گفته بماند بر قفس تنگ سینه ام سخت بیتابی می کند و تنها آغوش گرم عشقت درب این قفس شکسته را باز می کند و مرغ اسیر عشق را در آسمان زندگی من و تو با سرافرازی به پرواز در می آورد … و آن گاه …. من زندگی تازه ام را با تو جشن می گیرم….

Forlove

حرف خاصی نیست. آدمی هستم مثل کرور کرور آدم دیگر. با همان دغدغه ها و نگرانی ها، آشفتگی ها و اندوه ها، لبخندها و امیدواری های گاه و بی گاه. در هوای تاریک همین شهر درندشت نفس می کشم که هر قدم، خاطره ای روی سنگفرش هایش رقم زده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *