از شهر های خاطره می آیی
از باغ های عشق
زیبایی نگاه تو
دیریست
بر یاس ها
باران روشنایی مهتاب است
بانوی مهربان
بانوی سال های پریشان
تشویش بیکرانه رنج کدام عشق
در التهاب قلب تو مانده ست؟
ای خوب!
با ما سخن بگوی!
این کیست
شعر شکوفه های جوان را
با جان بی قرار تو خوانده است؟
جانی که در قلمرو پائیز است
هربار
پر بارتر ز پیش گل آورده ست.
بانوی خاطره!
بانوی سال های شب درد!
آواز پر نوازش کدامین
در عطر خوابگونه گیسویت
خانه کرد
که اینگونه در صداقت آینه
گلخنده بلند رهایی
از صبح چشم های تو جاریست؟
با رنج، زیستن
با یاس ها زمانه زیبا را
چون رود، عاشقانه سرودن
این، این در سرشت توست
وینگونه بی بهار، شکفتن
در سرنوشت توست
************************************
پی نوشت:
شب ها دلتنگی هایم را خواب می بینم،امروزحوصله ام ابری ست،خدا کند که ببارم !
دیدگاهتان را بنویسید