پرهایم را پروایی دربرگرفته بود
و دلم را نیز
و این پروای پرواز بود که وجودم را پر کرده بود
بودی و نبودی
حالا که رفته ای نه پرهایم
نه دلم
و نه وجودم هیچ پروایی ندارد
آن روز که رفتی پرهای شرمم ریخت
و مرغ دلم گریخت
آغوش تو قدرت داد پرهایم را
و در هم ریخت پروایم را
تا برخیزم، بال بگشایم و پرواز کنم
پروازی بی پروا
حالا که نیستی
گویا که بیشتر پیش من هستی …
دیدگاهتان را بنویسید