یک صندلی قهوهای دلسوخته با کمر شکسته برای خودم
یک صندلی قهوهای دلسوخته با پاهای شکسته برای تنهایی
یک لیوان بدون لب پر از چای سیاه برای خودم
یک لیوان بدون دست پر از چای سیاه برای تنهایی
یک شمع سیاه کمنور با انگشتهای قطعشدهی پارافینی برای خودم
یک شمع سیاه کمنور با اشکهای احتمالن شور برای تنهایی
یک جفت بلاتکلیفی با دَه میله سربی داغ افتاده روی میز برای خودم
یک دست بدون انگشت که ستون شده تا سقف برای تنهایی
یک کلمهی سهسیلابی ششحرفی چسبیده به سفیدی مشکوک روزنامه برای چشمهای خودم
یک کلمه دوسیلابی چهارحرفی خاکستری معلق در فضا برای گوشهای تنهایی
یک پنجره از تیرهی خطداران افتاده در گوشهای از این دیوار آجری ممتد بلند برای خودم
یک پنجره از آسمان آجری بدون نقطه با زمینهی خشک برای تنهایی
یک گوشه پر از گوشهگیری برای خودم
یک گوشهی گوشهگیر برای تنهایی
مخزن = ناخوانا
خیلی قشنگه ادامه بدید آفرین :?:
خیلی عالـــــــــــــــــــــــی بود :?: