قصه ی تنهایی

برای سفر عاشقانه کجارو انتخاب می کنی؟


چقدر ما آدم ها مسیر هارو اشتباه می ریم و بعد آخرش یا می خوریم به بن بست یا می فهمیم کل راهی رو که اومدیم اشتباه بوده! داستان تنهایی هم همینه. همه دارن ازش فرار می کنن. خیلی ها فکر می کنن اگه با دوستشون بگردن، خانواده شلوغی داشته باشن، دوست پسر یا دوست دختر پیدا کنن یا حتی ازدواج کنن از تنهایی در می یان. اما به نظر من تنهایی چیزیه که همیشه تو وجود آدم هاست. گاهی هم تقلا ی برای فرار ازش آدم و مثل یه مرداب بیشتر فرو می کشه. و این است قصه ی تنهایی ما….!
کسی می دونه چرا عمر خوشبختی اینقدر کوتاهه؟  چرا هر چیزی یه پایانی داری و هیچ چیز بی انتهایی نیست؟   کسی می دونه چرا پشت هر خنده ای یه گریه است و پشت هر گریه یه خنده؟  کسی می دونه چرا همه چیز و نمی دونیم؟! دیشب تموم مردونگی رو زیر پاهام گذاشته ام و گریه کردم. بغض کهنه ارو شکوندم و گذاشتم این چشمه ی پر تلاطم روی زمین خاک آلود صورتم راهش و پیدا کنه!

پی نوشت (شعر تنها توقع از مریم حیدر زاده): نگات قشنگه ولیکن یه کم عجیب و مبهمه، من از کجا شروع کنم دوست دارم یه عالمه، من و گذاشتی و بازم یه بار دیگه رفتی سفر، نمی دونم شاید سفر برای دردات مرهمه، تا وقتی اینجا بمونی یه حالت عجیبیه، من چه جوری واست بگم بارون قشنگ و نم نمه، هوای رفتن که کنی واسه تو فرقی نداره، اما به جون اون چشات مرگ گلای مریمه، آخرشم دق می کنم تا من و دوست داشته باشی، مردن که از عاشقیه یک دفه نیست که کم کمه، من نمی دونم تو چرا اینجور نگاهم می کنی، زیر نگاه نافذت نگاه عاشقم خمه، می پرسم از چشمای تو ممکنه اینجا بمونی ؟، می خندی و جواب می دی رفتن من مسلمه، برو به خاطر خودت اما به من قول بده، هرجای دنیا که بری دیگه نشو مال همه، رسمه که لحظه ی سفر یادگاری به هم می دن، قشنگ ترین هدیه ی تو تو قلب من یه مشت غمه، شاید این و بهم دادی که همیشه با من باشه، حق با تو ا تو راست می گی غمت همیشه پیشمه، دیدی گلا شب که میشه اشکاشونو رو می کنن، یادت باشه چشم منم همیشه غرق شبنمه، تو می ری و اسم من و از رو دلت خط می زنی، اسم قشنگ تو ولی همیشه هرجا یادمه، چشمای روشنت یه کم کاشکه هوای من رو داشت، تنها توقعم فقط یه بار جواب ناممه…..

Forlove

حرف خاصی نیست. آدمی هستم مثل کرور کرور آدم دیگر. با همان دغدغه ها و نگرانی ها، آشفتگی ها و اندوه ها، لبخندها و امیدواری های گاه و بی گاه. در هوای تاریک همین شهر درندشت نفس می کشم که هر قدم، خاطره ای روی سنگفرش هایش رقم زده.

5 یک نظر

  1. zohreh پاسخ

    khob بود البته اول سلام من این چند روز واقعن ناراحت بودم مطالب تو بدترم کرد badjens :o والی دیگه چیکار کنم سرنوشت من این بود خیلی ماهی booooos :grin: :grin: :grin: :grin:

  2. zahra پاسخ

    هرچی بیشتر می خونم بیشتر احساس می کنم که شما این هارو ننوشتید خیلی تلخه چرا اینقدر تلخ؟
    البته ناراحت نشیداینو نوشتم که بگم نوشته هاتون قبلا متفاوت بود

  3. اتنا پاسخ

    سلام دوست عزیز
    ممنون از حضور سبزت
    تبریک میگم به خاطر وبلاگ پر محتواتون…
    مطالب وبلاگتون خیلی زیبا وپر محتوا و به روزه…
    امیدوارم همیشه موفق و پیروز باشید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *