من حسادت می کنم

 

این همه حسود بودم و نمی دانستم…

به نسیمی که از کنارت
موذیانه می گذرد
به چشم های آشنا و پر آزار
که بی حیا نگاهت می کند
به آفتابی که فقط تلاش گرم کردن تو را دارد
حسادت می کنم …..

من آنقدر عاشقم
که به طبیعت بد بینم
طبیعت پر از نفس های آدمی است
که مرا وادار می کند حسادت کنم
به تنهایی ام
به جهان

برای سفر عاشقانه کجارو انتخاب می کنی؟

به خاطره ای دور از تو ….

 

************************************

پی نوشت:

یک خط داشت، اما هفت خط بود…
به همین سادگی !!!

اشتراک گذاری
Forlove

حرف خاصی نیست. آدمی هستم مثل کرور کرور آدم دیگر. با همان دغدغه ها و نگرانی ها، آشفتگی ها و اندوه ها، لبخندها و امیدواری های گاه و بی گاه. در هوای تاریک همین شهر درندشت نفس می کشم که هر قدم، خاطره ای روی سنگفرش هایش رقم زده.

3 یک نظر

  1. sheyda پاسخ

    نه تا به حال کسی اونقدرا ارزش نداشته که حس حسادت منو بر انگیزه …متاسفانه یا خوشبختانه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *