نشانی از جوانیم نمانده…
اگر زمانی مرگ ، این دوست دیرینه و همراه مرا در آغوش کشید ، بر من نگریید که به هرچه خواسته ام رسیده ام…
مفهوم دنیا تنهایی بود که یافتمش…
عشق در بی نهایت معنی میگرفت پس جسم محدود و فانی سدّی بود که
باید از آن می گذشتم…
بهای این دو مفهوم را با جوانیم پرداخته ام و اکنون با شن ، سنگ و دریا هم خانه ام…
سراغم را از آنهایی بگیرید که در دنیا خلاصه نمی شوند…
دیگر باید
بروم…
دریا مرا می خواند…
راستی فراموش نکنید ، وعده ی دیدارمان ساحل دریای وجود و عدم…
جاده ی جوانی را که طی کردی به دو راهی خواهی رسید
به قلبت که گوش کنی راست و چپش را خواهی فهمید…
…نترس…بیا…
فاصله فقط به اندازه ی جوانیست…
************************************
پی نوشت:
اینقدر خودت رو “نگیر” …
اینقدر با “تکبر” و “غرور” با آدم حرف نزن …
وقتی کسی به تو ابراز “علاقه” کرد …
فکر نکن که “فوق العاده ای” !
شاید اون “کم توقعه” !
دیدگاهتان را بنویسید