بیا آخرین شاهکارت را بیبین
مجسمـه ای با چـشمانی باز
خیره به دور دست
شاید شرق شاید غرب
مبهوت یک شکست،
مغلوب یک اتفاق
مصلوب یک عشق،
مفعول یک تاوان
خرده هایش را باد دارد می برد
و او فقط خاطراتش را محکم بغل گرفته…
بیا آخرین شاهکارت را بیبین
مجسمه ای ساخته ای به نام «من» !
************************************
پی نوشت:
بیزارم از اینکه اسم هرزگی را آزادی و اسم نگرانی هایم را گیر میذاری و برای بی تفاوتیهایت اعتماد را بهانه می آوری…..
همدلیم از نوشتهات میگم این حرف رو مخصوصا این یکی خیلی قشنگه
اگه اینجوری باشه که همه ما یه جورایی ” من ” هستیم که……
سلام تمام نوشته هاتو دوست دارم.اما این بدجور محشره