تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست
از تو می گویم
تو نیستی که ببینی
چگونه از دیوار
جواب می شنوم
تو نیستی که ببینی
چگونه دور از تو
به روی هر چه در این خانه است
غبار سربی اندوه
بال گسترده است
تو نیستی که ببینی
دل رمیده ی من
به جز تو
یاد همه چیز را رها کرده است…
می دونم الان داری گریه می کنی قشنگم تو که می دونی تحمل اشکای زلالتو ندارم
می دونم سخته ولی تو بدون منم می تونی باور کن من نمی خواستم اینطوری بشه
نمیدونم چرا انقدر سنگدل شدند که نمی تونن درکمون کنن انگار خودشون جوون نبودن
ولی تو ناراحت نباش گلم حتما من لیاقته تو رو نداشتم
به خدا می سپارمت و برات آرزوی بهترین ها رو می کنم
اشکات و پاک کن گله من …!
************************************
پی نوشت:
دلم حضور مردانه می خواهد
نه اینکه مرد باشد ، نه …
مـــــردانه باشد
حرفش
قولش
فکرش
نگاهش
قلبش و …
آنقدر مردانه که بتوان تا
بینهایتِ دنیا به او اعتماد کرد و
تکیه کرد…!
دیدگاهتان را بنویسید