بیکرانه های مهربانی تو … غربت قرن ها سکوت من…
معصومیت آرزوهای تو… آسمان نیلی تنهایی من…
مرا که به تو فکر میکنم به زانو در آورده…
جز این دستهای خالی شرمسار چیزی برای تو ندارم….
بی نهایت دوستت دارم…..
حرف که میزنی
طنین صدایت برایم همان آشناییی دیرین را تداعی میکند،
دیگر دلم نمیکوبد، آزرده نمیشوم و حتی پریشان …
خیال نمیکنم که از من فاصله میگیری ،
غریبه میشوی… و من در انتهای احساس تو قرار گرفته ام..!
سکوت نکن لطفا…
سکوت که میکنی من تنها هستم با احتمال ها، شاید ها… و دنیای دلواپسی ام درمورد تو…
اکنون این منم زنی تنها ولی در دل همه غوغا
نگاهم خیس و بارانی ..دلم غمگین و زخم خورده
صدایم در گلو خسته .. و اکنون این منم
زنی تنها که زمانه بازی ها دارد با دل خسته من…
پاهایم بی رمق اما هنوز مشتاق
دستانم ناتوان اما پر شور…
نگاهم مات اما پر راز ….می شتابند در پی قلب خسته ی تو….
و ای کاش که با تو بودن ضرب در توان ابدیت می شد….
و ای کاش عمر دوست داشتن ما ضرب در صفر میشد
تا هرگز پایانی نباشد بر دل خسته ی ما ….
************************************
پی نوشت:
دلم برای یک اتفاق تازه لک زده اما ، ا نـگـا ر . . . کـسـی , جـا یـی د سـت ا تـفـا ق ر ا گـر فـتـه ا سـت کـه نـیـفـتـد
سلام وقتتون بخیر.جالب بود مرسی. :?: :?:
این قشنگتر از قبلی هاست.
آفزین :lol:
نوشته هاتون خیلی قشنگه اما انگار پی نوشته هاتون خیلی قشنگ و متفکرانه تره…….