خدایا کفر نمیگویم،
پریشانم،
چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگردر روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایهی دیوار بگشایی
لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرفتر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است !
************************************
پی نوشت:
شکستن مگر چه چیز عجیبی ست؟
شکستن یک فعل است فقط! که در تمام درد های دنیا ضرب میشود !!!
ابدا اینکه این شعر مال کیه مهم نیست….
مهم اینه که این شعر کاملا درسته
احسنت به شاعر این شعر
این شعر و کارو گفته
شریعتی گفته شریعتی گفته توروخّّّّداناامیدم نکنید اخه این شعر برای من یه قضایایی داره …..
والا به خدا اینو دکتر علی شریعتی نگفته!!!
سلام خیلی خوب بود مرسی
سلام ممنون
استاد شریعتی بهترین بود…این سخنش رو خیلی دوست دارم…
بله بهترین بود.
سلام خانم متین درست میگه این نوشته مال کارو هست البته دکتر شریعتی هم یه بند شبیه این نوشته کارو داره که می گه:
خداوندا اگر روزی بشر گردی ز حال ما خبر گردی پشیمان می شوی از قصه خلقت از این بودن از این بدعت خداوندا نمی دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه زجری می کشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است.
سلام
تقلید کردید چون تو چرک نوشته ام یه بار خوندمش
این نوشته مال دکتر شریعتی نیست مال “کارو” هست