رفتی و من تنها شدم ای داد و بیداد
با سوختگان یکتا شدم ای داد و بیداد
خاموش شدم چون مرغ زاری درقفس من
آنگه که بی سارا شدم ای داد و بیداد
سوزی به دل از هجر تو آمد به ناگاه
خاکستر از گرما شدم ای داد و بیداد
هرگز نمی خواندم چنین دلداده باشم
اکنون پراز غوغا شدم ای داد و بیداد
از چشم حسرت زای تو اینسان بنالم
بی تو که من حالا شدم ای داد و بیداد
یادت اگر روزی ز این ویرانه افتد
گویم چه سان شیدا شدم ای دادو بیداد
بی تو نه لب داردر ضا تا شکوه گوید
با خاموشی گویا شدم ای داد و بیداد
دیدگاهتان را بنویسید