پیداست غم عشق تو از رنگ نگاهم
سوگند به چشمان تو حاشا شدنی نیست
بی مرحم اعجاز نگاه تو عزیزم
این کهنه ترین زخم مداوا شدنی نیست
بعد از تو نبندم دل به … اری
عشق دگری در دل من جا شدنی نیست
باور بکن این زندگی اندر منظر من
بی منظر چشم تو زیبا شدنی نیست
افسرده ترین است دلم بی تو بهارا
این باغ خزان دیده شکوفا شدنی نیست
یخ بسته وجودم ز زمستان جدایی
برف غمت از دشت دلم پا شدنی نیست
گفتم ببرم خاطره ی عشق تو از یاد
هر چند که کوشیده ام اما شدنی نیست
دیریست به دنبال تو میگردم و افسوس
این گمشده انگار که پیدا شدنی نیست…
سلام بهروز جان
خوشحالم که باز سایت خوشگلت رو راه انداختی
یه روز با یه دوست متاهلی داشتم صحبت میکردم
تو بحث هایی که داشتیم ناخود آگاه بحثمون به عشق و دلداگی رسید
نظر جالبی بهم داد ولی نمیدونم چقدر نظرش درسته ولی تا یک حدی فکر کنم عملی هست با چیزهایی که در جامعه میبینم
و اما نظر این دوست ما :
(( ببین سیاوش هیچ وقت جوری رفتار نکن که زنت احساس کنه زندگی بدون اون برات سخته و اگه نباشه داغون میشی و هیچوقت در ضمینه نیاز ج ن س ی بهش ضعف نشون نده که اگر این کار رو بکنی در مقابل سلاح زنانه خودت رو تسلیم کردی و زندگی رو واسه خودت به میدان جنگی تبدیل کردی که بیشتر وقتاه بازنده خواهی بود و اگر نه در زندگی اون زن خواهد ماند و تو مرد ! ))