چه کرده ام که دلم از فراق خون کردی؟
چه اوفتاد، که درد دلم فزون کردی؟
چرا زغم، دل پر حسرتم بیازردی؟
چه شدکه جان حزینم ز غصه خون کردی؟
لوای عشق برافروختی چنان در دل
که در زمان، علم سبز سرنگون کردی
زاشتیاق تو جانم به لب رسید، بیا…
نظر به حال دلم کن، ببین که چون کردی!
همه حدیث وفا و وصال می گفتی،
چو عاشق تو شدم، قصه واژگون کردی.
هزار بار بگفتی نکو کنم کارت،
نکو نکردی و از بد، بدترکنون کردی
کجا به درگه وصل تو، ره توانم یافت؟
چون تو مرا به در هجر رهنمون کردی
چه بد کردم، چه شد، از من چه دیدی
که ناگه، دامن از من درکشیدی؟
چه اوفتادت، که از من برشکستی
چرا یکباره گی از من رمیدی؟
چه خوش باشد که دلدارم تو باشی
ندیم و مونس و یارم تو باشی
دل پر درد را درمان تو سازی
شفای جان بیمارم، تو باشی.
به غم زان شاد می گردم
که تو غمخوار من گردی
از آن با درد می سازم
که تو درمان من باشی.
بسا خون جگر جانا، که در خوان غمت خوردم
ببوی آنکه یکباری، تو هم مهمان من باشی
خوشا چشمی، که رخساره تو بیند
خوشا ملکی، که سلطانش تو باشی
خوشا آن دل که دلدارش تو باشی
خوشا جانی که جانانش تو باشی………
دیدگاهتان را بنویسید