دل شد فنای عشق و کسی چاره ساز نیست
این غم کجا برم که دلی اهل راز نیست
دارم نیاز صحبت یاران دلنواز
کز یار دلنواز کسی بی نیاز نیست
دانم که عشق ،مایه شعر است و زین قیاس
آنجا که عشق نیست، سخن دل نواز نیست
ای آشنای راز ، مرانم به قهر و ناز
کاین حربه قدیم ، دگر کار ساز نیست
ما نقد عمر خویش به ناز تو داده ایم
این جان خسته بیش خریدار ناز نیست
من مهر می نمایم و تو ناز می کنی؟
در کارگاه عشق بدین فن نیاز نیست
دیشب به یاد روی تو چشمم نخفت هیچ
هرگز شبی به عمر ، چو دیشب دراز نیست
“شیوا” نیاز جمع برآور که در جهان
جز در میان جمع، کسی سر فراز نیست
گفتمش آغاز درد عشق چیست؟
گفت آغازش سراسر بندگیست
گـفتمش پـایـان آن را هـم بگــو
گفت پایانش همه شرمندگیست
گـفتمش درمـان دردم را بگـــو
گفت درمانی ندارد، بی دواست
گفتمش یک اندکی تسکین آن
گــفت تسکینـش همـه سـوز و فنـاسـت
خیلی سخته که بغض داشته باشی ، اما نخوای کسی بفهمه … خیلی سخته که عزیزترین کست ازت بخواد فراموشش کنی … خیلی سخته که سالگرد آشنایی با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگیری … خیلی سخته که روز تولدت ، همه بهت تبریک بگن ، جز اونی که فکر می کنی به خاطرش زنده ای … خیلی سخته که غرورت رو به خاطر یه نفر بشکنی ، بعد بفهمی دوست نداره … خیلی سخته که همه چیزت رو به خاطر یه نفر از دست بدی ، اما اون بگه : دیگه نمی خوامت
اگر روزی دشمن پیدا کردی، بدان در رسیدن به هدفت موفق بودی! اگر روزی تهدیدت کردند، بدان در برابرت ناتوانند! اگر روزی خیانت دیدی، بدان قیمتت بالاست! اگر روزی ترکت کردند، بدان با تو بودن لیاقت می خواهد
تقدیم به عشقم”…….”