طلوع قلبم باش و بگذار تازه شوم
تازه از رویای با تو بودن و به تو رسیدن !
بر روی رویاهایی که از من دورند بتاب
تا دوباره تو را نزدیک به خود احساس کنم
طلوع قلبم باش و غروب دلتنگی را از قلبم دور کن !
دلم می خواهد یاد تو آسمان تیره و تار قلبم را روشن سازد
نور مهربانیت در دلم رخنه کند
و وجود پر از عشق تو ، طلوع قلبم باشد !
آری …
به راستی طلوع قلبم باش !
هجوم دلتنگی را از قلبم دور ساز
تنهایی ام را که روزگار نصیبم کرده از من بگیر
و عشق پاکت را سهم این دل تنها کن !
اشتراک گذاری
سردبیر
حرف خاصی نیست. آدمی هستم مثل کرور کرور آدم دیگر. با همان دغدغه ها و نگرانی ها، آشفتگی ها و اندوه ها، لبخندها و امیدواری های گاه و بی گاه. در هوای تاریک همین شهر درندشت نفس می کشم که هر قدم، خاطره ای روی سنگفرش هایش رقم زده.
فوق العاده بود … مرسی
خیلی عالی و خوشکل بود