شب است . ساکت و آرام به مهتاب شب روشن نگاه می کنم. حتی تپش ثانیه ها را در وجودم حس نمی کنم . و لحظه ای نیست که با یاد تو آرام نگیرم.
تو را دوست دارم. این را بارها گفته ام . نه؟
و مثل اینکه به تو تا پای جان انس گرفته ام و این عادت نیست. دوستی و مهر است . نه؟
چه روزی می تواند غمگین تر از روزی باشد که نگاهت را از من دریغ کنی. چیزی زیباتر از عشق و جاودانه تر از دوستی در این دنیا وجود ندارد. قلبهایمان برای هم می تپد. اما زبان از گفتن این همه حقیقت سر باز می زند.
مهربانم تو بگو:
بعد از تو از کدام دریچه
آسمان را به تماشا بنشینم
و با کدام واژه عشق را معنا کنم
بی تو
همه ی فصلها خاکستری
و همه ی ستاره ها خاموشند
کیفر شکستن دل من چند جاده غربت
و چند آسمان تنهایی است
باور کن
من هنوز هم
به قداست چشمان تو ایمان دارم.
برای او که وسعت قلبش به اندازه ی تمام عاشقانه های روی زمین است
سلام مطالبت رو خوندم
خیلی تاثیر گذار بود
نوسینده هر کی که هست احساس قشنگی به من میده که رفتم و دربارش خوندم
درباره نویسنده : برای منم همین طوره … احساسی مشابه همه احساس ها اما گاهن متفاوت .
رسم این شهر عجیب است بیا برگردیم
قصد این قوم فریب است بیا برگردیم
عشق بازیچه ی شهر است ولی در ده ما
دختر عشق نجیب است بیا برگردیم
کرمها در دل هر کوچه اقامت دارند
روستا مامن سیب است بیا برگردیم
چه حسابیست در این شهر که در مبحث جبر
جای بعلاوه صلیب است بیا برگردیم
salam… chand ta az matalebeto khundam…
kheyli ghashang boodan
design e site ham harf nadare…
(;