به نام او که زیباست
بی اشک هم می توان پرواز کرد تا سرزمین نقره ای باور یک عشق…
بی صدا هم می توان فریادی به بلندای دوستت دارم ها سر داد….
بدون نگاه هم می شود از راز درونی قلب سخن گفت…
اما بدون تو نمی شود. . . نه پرواز کرد نه فریاد زد و نه سخن گفت. . . .
می توان یک شعر بلند بود که خواننده از خواندنت همیشه خسته شود یا می توان یک جمله بود که تا همیشه در ذهن دیگری نقش بندد.
می توان فریاد بود که بلند است اما زجر اور و خسته کننده و یا می توان ارامش بود که تمام فریاد ها را در خود پنهان می کند.
میتوان از یک کلمه جمله ای گفت و با ان دلی را شاد کرد و یا می شود با همان کلمه کینه ای ابدی را در قلبها ؛شعله ور ساخت.
اری!برای انسان بودن و به انسانیت رسیدن؛راه های ممکن و ناممکن زیادی را باید طی کرد اما از چه گفتن و به کجا رفتن، با که بودن و از که گفتن مهم است نه به هدفی نامعلوم رسیدن!!!!!!
بی شک زندگی همین رفتن هاست و انچه می ماند خاطره ما انسانها ست که زندگی قرن ها را به هم پیوند می زند.
بی شک این همان غربت درونی ست که از وجود زمان بر وجود ادمیت خود نمایی می کند.
اینها همه بانگ بر خورد مرز افکار ما انسانهاست که هنوز هم می شود انرا در هیاهوی زمان احساس کرد.
من همیشه برای گفتن اینجا نیستم گاهی هم برای شنیدن می ایم…
می خواهم بدانم هنوز ؛تا پایان (من شدن) چقدر راه باقیست و هنوز چقدر می توان بر نگاه عابرین پیاده خیره شد و هیچ نگفت.
هنوز ما به باور حقیقتها دوریم….
به همین خاطر ؛اسان بر چهره واقعی ریا لبخند می زنیم و صداقت را کتمان می کنیم.
باید بیاموزیم که اگر لبخندی می زنیم از سخاوت باشد نه از ریا!
اری باید همه بیاموزیم:
که تا آدمیت چقدر فاصله است..
دلم تنگ است دلم میسوزد از باغی که میسوزد نه دیداری نه بیداری نه دستی از سر یاری مرا ااشفته میدارد چنین
اشفته بازاری عجب اشفته بازاریست دنیا
در زندگی درنگ کن و بیندیش
قبل از هر عکس العملی فکر کن
صبور باش
ببخش و فراموش کن
بگذار و بگذر
از یک نفر گرفته تا هزاران نفر همه را دوست بدار.
اگر مدام در مورد مردم قضاوت کنی دیگر برایت وقتی باقی نمی ماند تا آن ها را دوست بداری