من در سکوت مبهم این عمر خستگی را انتظار می کشم
این راه کی تمام می شود؟
این همه سیاه و سفیدهای گیج
این همه دردهای بی نهیب
یا سکوت های بی رغیب
هر روز یک نگاه
گاهی یک سلام
این ها، چگونه تازه می کند تنهایی مرا
در ظلمت کلام پر تپش، انگار زندگی
اینجا یک تنه، تمام می شود
و شاید در انتظار یک لحظه پریدن از شاخه معرفت
سکوت را به پرواز وا می دارد؟
سکوتی که همیشه تصویر مبهم، آزادی و بندگی است
تمام حجم این اتاق را پر کرده است
گاه گاه رنگ می زنم
دیوارهای دل های دلی گیج و سرد
آبی، اری آبی
اما با این درد همیشه سکوت، چگونه زندگی کنم
مردی که سکوت نیمی از وجودش را صدا می زند
کوهی که گریه ی یک دختری یتیم
او را مثل باران به سیل وا می دارد
با این همه دردهای بی ثمر چه کنم …
وب زیبایی دارید :twisted: خیلی استفاده کردم
براتون آرزوی :evil: موفقیت میکنم