تو می روی ودیگر نمی اندیشی که دلی پشت سرت راهی بیابان شد و یار فرهاد….
تو می روی وفراموش می کنی که دلی مجنونت بود و شب و روز آواره نگاهت…..
تو می روی و هیچ گاه صدای چشمانم که پشت سرت فریاد می زدند را نشندی…
تو می روی و میروی ومیروی بدون مجنونت .بدون عشقت
و تنهایم میگذاری…..
برگرد …
اینروزا دیگه صدای تیشه فرهاد هم نمیاد.
مرسی زیبا بود.