مرد نصفه شب در حالی که مست بوده میاد خونه و دستش می خوره به کوزه ی سفالی گرون قیمتی که زنش...
داستان قشنگیه! از دستش ندین پیرمرد به من نگاه کرد و پرسید چند تا دوست داری؟ گفتم چرا بگم ده یا بیست...
ببین دیگر جایت در دلم خالی نیست! روز را با خاطره میگذرانم،شب با رویا میخوابم و صبح با سپیده بیدار میشوم شبنم...
شاگردی از استادش پرسید: عشق چست ؟ استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور اما...
خدایا کفر نمیگویم، پریشانم، چه میخواهی تو از جانم؟! مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی. خداوندا! اگر روزی ز عرش خود...
روزی یکی از خانه های دهکده آتش گرفته بود . زن جوانی همراه شوهر و دو فرزندش در آتش گرفتار شده بودند ....