خودم را که
در چشم هایت به جـــــــــــا نمی آورم
دوباره
تنهایی ام به وجــــد می آید..
کز می کنم
در دفتری که هنوز هم
انگشت به دهــان شعرهای شاخدار توست..
می نشینم و
از معصومیت خاطرات نداشته ات دفاع می کنم..
که من
استمرار عاشقانه هایی هستم
که هـــــــرگز
سر به ابتذال واقعیت فرو نمی آورند
وقتی
آغوش های نا مــــاندگار این حوالی
به قدر یک جرعه از تنهایی های من…،
رسمیت ندارند..
می دانی..!
من تنها به قدر تنـــــ هایی خودم، حرف برای گفتن دارم…
************************************
پی نوشت:
ایــنـجـــــــا . . .
دســتِ هــر کـــس را کــه مـیـگـیــــری بــرای “بـلـنــــد شـــدن” ،
آمـــاده مــی شــــود بــرای “ســـوار شــــدن” … !!
دیدگاهتان را بنویسید