کاش کودک بودم تا شبها قبل از اینکه بفهمم چه کسی برایم لالایی گفته،
عمیق ترین خواب دنیا را داشتم.وصبح ها با خمیازه وعشوه ای کودکانه،
بعد از همه از خواب برمی خواستم.
ای کاش کودک بودم ، تا هر وقت دلم می گرفت با صدای بلند گریه می کردم
و داد می زدم تا همه درد مرا بفهمند.
ای کاش کودک بودم ، تا عروسکهایم را در اختیار می گرفتم و
هر گونه که دوست دارم با آنها بازی می کردم و هیچ وقت عروسک هیچ کس نمی شدم.
ای کاش کودک بودم ،تا بزرگ ترین شیطنت زندگیم نقاشی روی دیوار بود.
ای کاش کودک بودم ، تا از ته دل می خندیدم،
نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم.
ای کاش کودک بودم ، تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه تو،
همه چیز را فراموش می کردم.
ای کاش کودک بودم ، تا سرنوشت مرا به بازی نمی گرفت و شکست را درک نمی کردم.
ای کاش کودک بودم ، تا وسوسه کاری به من نداشت و احساس مرا اسیر خود نمی کرد.
ای کاش کودک بودم ، تا شاید معصومیت چشمانم در تو اثر می کرد.
ای کاش کودک بودم ، تا هیچ گاه تو را نمیخواستم و دلم برایت تنگ نمی شد.
چه زود بزرگ شدم !
سالها می گذرد ولی من هنوز کودکم…
آره ای کاش کودک بودم
کاش هرگز آن روز
از درخت انجیر پائین نیامده بودم !!
کاش