چون برگ های رنگ رنگ ، خشک و پر هیاهوی درختان پاییزی
در باد
رقص کنان می گذرند
روزهایم
با بی رنگی
با تنی خیس
با سکوت …
و من باز چشم انتظارم
بر سر کوچه ای که
می گویند
نسیم نسیان
گاهگاهی
از آن می گذرد …
باز پریشانم
باز ناشکیب
باز تلخ و غریب
من باز
دستهای سردم را
با شیشه ی پنجره گرم می کنم
زمستان نزدیک است !
اشتراک گذاری
سردبیر
حرف خاصی نیست. آدمی هستم مثل کرور کرور آدم دیگر. با همان دغدغه ها و نگرانی ها، آشفتگی ها و اندوه ها، لبخندها و امیدواری های گاه و بی گاه. در هوای تاریک همین شهر درندشت نفس می کشم که هر قدم، خاطره ای روی سنگفرش هایش رقم زده.
salaaaaaaaaaaaaaam,khaste nabashiiii
sherat kheili ghashang o ehsasi hastan
mer30000000000
خیلی حال کردم شعر زیبایی بود