کدامیک از درختانی که زیر سایه شان با هم قدم زدیم، قسم بخورند… تا تو صداقت نگاهم و پاکی عشقم را باور کنی؟! ….
انگار که صدای پر غصه ی نگاهم را نمی شنوی!! ..می دانم. آن غرور پنهان همیشگی ات نمی گذارد که بگویی دلتنگمی.! ..
به همان شب بارانی که باران چشمهایم امانم نداد، قسم می خورم که …. حتی شاپرک ها هم نفهمند روزی برای دیدنم لحظه شماری می کنی. پس بگو دوستم داری حتی یکبار….
اشتراک گذاری
سردبیر
حرف خاصی نیست. آدمی هستم مثل کرور کرور آدم دیگر. با همان دغدغه ها و نگرانی ها، آشفتگی ها و اندوه ها، لبخندها و امیدواری های گاه و بی گاه. در هوای تاریک همین شهر درندشت نفس می کشم که هر قدم، خاطره ای روی سنگفرش هایش رقم زده.
دیدگاهتان را بنویسید