نرو !! تنهایم نگذار، من تحمل رفتن و ترک کردن کسی را که دوست دارم، ندارم
من حسرت کشیدن و دوری و اشک ریختن چشمهایم را نمی توانم فراموش کنم
می گویی برمیگردم. من نمیگویم تو دروغ میگویی ولی من به روزگار اعتماد ندارم
در لحظه ای که فراموشم کردی بدان که من دیگر نمیتوانم زندگی را ادامه دهم!
اگه عمرم یه نفس بود واسه دیدار تو بس بود …
آن دم که کوله بارت را میبستی تا از دریای چشمانم کوچ کنی،
لحظه ای با خود گفتی که بعد از تو بغض چند ساله ام به کدامین شانه بشکنم؟
ای که بعد تو هر روز هودج خیالم بسوی خرابه ی تنهایی میتازد،بگو آن دم لحظه ای با خود گفتی که بعد تو آرزوهای رنگ باخته ام را در کدامین گوش زمزمه خواهم کرد؟
صبر کن غریبه!
به من بگو میدانستی بعد تو گیسوان دلم سفید خواهد شد،قلمم خواهد شکست و کفشهایم دیگر توان کشیدن پاهای ترک خورده ام را نخواهد داشت؟
به من بگو میدانستی بعد تو ترانه هایم پیراهن گلایه به تن میکنند؟
گله از سرنوشت،گله از تنهایی که مرا به تو رساندو گله از تو که مرا بار دیگر بسوی خرابه ی تنهایی تبعید نمودی.اما بدان تا آن زمان که باد مینوازد وابرها میرقصند و گنجشکها عاشق میشوند، هرگز عاشق نخواهم شد و دیگر باورش نخواهم داشت………………….
دیدگاهتان را بنویسید