من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود

برای سفر عاشقانه کجارو انتخاب می کنی؟

رفت
نه چیزی گفت ، نه چیزی شنید
اما ، من با خاطراتی در
غباری گنگ و بیمار دفن شده ام
لب هایم با دستهایی نا مرئی بسته شده اند
تنها چشم هایم باز است
چشم هایی با حالتی شگفت زده و براق
مانند دو تیله ی شیشه ای درشت
گویی در و دیوار هم
باعث تعجب ام می شود
هوا هم ، روز و شب هم
اخر چگونه راه می روم ، نفس می کشم
سرما و گرما را حس می کنم
حتی من بدون او در حیرت
به دنیا امدنم هستم !
او نیمه ی من بود
نه ، خود من بود که رفت !
نه ، دست بود و نه چشم بود و نه قلب !
روح ام ،‌حس ام ، خودم بود !
من بودم که رفتم
من بودم که گم شدم
من خودم در او گم شدم !

Forlove

حرف خاصی نیست. آدمی هستم مثل کرور کرور آدم دیگر. با همان دغدغه ها و نگرانی ها، آشفتگی ها و اندوه ها، لبخندها و امیدواری های گاه و بی گاه. در هوای تاریک همین شهر درندشت نفس می کشم که هر قدم، خاطره ای روی سنگفرش هایش رقم زده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *